شعر تازه
نم باران
تو را از من جدا کردند و پشت میلهها ماندم
تمام هستیام نابود شد، بال و پرم یعنی
نشستم صبح و ظهر و عصر در فکرت فرو رفتم
اذان گفتند و من کاری نکردم... کافرم یعنی؟...
آمدی، شادی و ماتم به سراغم آمد...
آمدی، شادی و ماتم به سراغم آمد
خنده و گریه ی تواَم به سراغم آمد
هر قدر هم ساكت نشستن مشكلت باشد
هر قدر هم ساكت نشستن مشكلت باشد
حرف دلت تا مي تواني در دلت باشد
حالا كه اينقدر از تلاطم خسته اي برگرد
اما اگر خاكي بخواهد ساحلت باشد
شوق پرکشیدن است در سرم قبول کن
شوق پرکشیدن است در سرم قبول کن
دلشکسته ام اگر نمیپرم قبول کن
این که دور دور باشم از تو و نبینمت
جا نمیشود به حجم باورم، قبول کن
روزی قرار شد...
آهو ندیده ای که بدانی فرار چیست
صحرا نبوده ای که بفهمی شکار چیست
باید سقوط کرد و همین طور ادامه داد
دریا نرفته ای بچشی آبشار چیست...
مى خواستم از بوسه بنويسم هراسيدم
مى خواستم از بوسه بنويسم هراسيدم
توى كتابم بيتى از اين شعر، كم باشد
مهدى فرجى
چمدان معطّل
چمدان معطّل / مجموعه غزلهای تازه مهدی فرجی
توزیع در نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران از شانزدهم اردیبهشت
٦٤ صفحه / ٧٠٠٠ تومان
غرفه انتشارات فصل پنجم
سالن شبستان ، راهروی 16 ، غرفه 8
در وا شد و پاشيد نسيم هيجانش ...
در وا شد و پاشيد نسيم هيجانش
تا نبض مرا تند کند با ضربانش
تقويم ورق خورد و کسی از سفر آمد
تا دامنه ها برد مرا نام ونشانش
تصادف فرهنگی
دختری ظاهراً ثروتمند سوار بر ماشینی گرانقیمت تصادف میکند و کشته میشود.
اینبار نه اسپک زده در زمین ما، نه گل زده، نه ماهواره فرستاده به هوا نه کاری به کسی داشته است، اتفاقاً هموطن ما هم بوده است...