برگ دم مرگ
۲ هفته پیش
عشق، مرا با تو واگذاشته چندی

بسته و پیچیده در تعلق بندی

عشق، مرا با تو واگذاشته چندی

جرم خوشایند نیز ترس بزرگی‌ست

عشق میانسالی آن شرنگی و قندی

ما دو جهانیم در دو بعد مقارن

بوی گلی در میان خواب نژندی

نسبت ما آن‌قدر گم است که گویی

در خلاء ماه، رقص پرز پرندی

من شبح پیر عاشقانه‌سرایی

در غزلش لاشهٔ زنان لوندی

شاعر سرگشته‌ای که حد جنونش

رند بسنجیم؛ بی‌نهایت و اندی

داد جواب غزل به بوسه و خندید

سهل‌مدارا کنی به سخت پسندی

در قفس کوچک پرنده‌ای افتاد

برگِ دَمِ مَرگی از درختِ بلندی

دیدگاه‌ها


شهره معماری

این شعر زیبا را چندین بار خوانده بودم
مصرع آخر اینجا زیباتر شده و دلم بیشتر نشست
سلامت، شاد و پیروز باشید

پاسخ دهید