نگاه «چپ» به هنر
در هنگامهٔ حملهٔ هولناک «هلاکو» به بغداد، «یاقوت» مستعصمی، بزرگترین خوشنویس آن دوران، دواندوان به پناهگاهی گریخت. کاغذی نیافت. با عجله دستارش را پهن کرد و یک حرف «کاف» روی آن نوشت. مردم داشتند دستهدسته کشته میشدند، کسی آمد و گفت: «چه نشستهای که دارند بغداد را ویران میکنند!» -نقل به مضمون- جملهای دارد که «کافی نوشتهام که روی زمین بیارزد، چه رسد به بغداد!».
بسیاری در رویارویی با این حکایت شگرف تاریخی، یاقوت را بهتوجیه آنچه «عوالم هنرمند» میدانند، تحسین میکنند. یک روی قضیه، تحسین هم دارد، او دارد عطیهای را به عالم هنر تقدیم میکند که نسلبهنسل جزو مخازن هنر ثبت خواهد شد. درآن دوران نیز نه از یاقوت نه از کس دیگری کاری برنمیآمد. کلاً در اخلاق و رویکرد اندیشگیِ آن دوران، کار یاقوت توجیهپذیر بوده است. شاعران نیز چنین بودهاند؛ این دربار نشد آن دربار!
باید یادآور شد که نهتنها در ایران، بلکه در غرب و در دوران پیشامدرن، هنر و ادبیات در دربار و کلیسا و طبقهٔ اشراف میتوانست بروز و ظهور پیدا کند. موسیقیدانان بزرگ، شاهکارهای شکوهمندشان را به سفارش طبقهٔ اشراف میساختند. نقاشان و مجسمهسازان با حمایت کلیسای سرشار از پولِ کاتولیک، بهسمت خلق و ساختن آثار ماندگاری چون «سقف نمازخانهٔ سیستین» یا «مجسمهٔ داوود» رفتند. این سازوکار خلق اثر، در زمان خودش هنجار بود ولی امروزه از دید جامعهٔ مدرن ناپسند و نکوهششده است.
امروز، ما به داوری هنرمند و شاعر جهان کهن نمینشینیم ولی در روزگار ما چنین رفتاری نهتنها توجیهپذیر نیست، که همراهی و همدستی با ظلم و آدمکشی است. مخاطبِ هنرمند و شاعر امروز دربار و طبقهٔ حاکم نیستند. مخاطبش مردمی از جنس خود اویند. در چنین شرایطی سکوت، بهمعنای همدستی با ستم و همآوای مردم نشدن، خنجر از پشت به خلق، زدن است. شاعر و هنرمند امروز در میان مردم زندگی میکند و دیدگاه عافیتطلبانه از او پذیرفته نیست.
زیر سؤال بردن گذشتگان و انداختن تقصیر کژیها بر نظام ادبی کهن، راهی است که «چپ»ها در دهههای گذشته پایه نهادند و ازقضا مصداقی بیرونی بهنام «پهلوی» یافتند و شروع کردند به تاختن بر هرچیز که ریشه در سنت ادبی داشت، بیاینکه از درون آن نکتهای بیابند برای شکوفایی ادبیات.
نگاه ابزاری به هنر در راستای ایدئولوژی، برگرفته از اسلاف روستبارشان بود. در رسالهٔ «هنر و انقلاب تروتسکی» میتوانیم ردِ پای نخستِ این دیدگاه را بهوضوح بیابیم ولی نظریهٔ نئومارکسیسیتهای ایرانی شکل فرگشتیافتهٔ تندتری از آن تفکر بود.
آنان قواعد مترتب بر ساخت تاریخی را نادیده گرفتند و یکسره بر بزرگان و نخبگان جهان کهن تاختند و حتی فردوسی و سعدی را آماج تهمتها و توهینها کردند. نمیتوان اینگونه انگاشت که آنان به ظرایف تاریخ و واقعیتهای جوامع کهن واقف نبودند، بلکه تحت تأثیر ایدئولوژی مارکسیستی چشم بر تمام آن حقایق بستند.
آنان حتماً میدانستند که نخستین بارقههای تغییر نهاد تمرکز و تجمع از حکومت بر
حمایت توده، از دوران ورود اندیشهٔ مدرن غربی و پیش از مشروطه گذاشته شد. امثال ملکالشعراء بهار با چاپ روزنامهها تریبونی برای راه یافتن به مردم ساختند و بهمرور از مواهب حکومتها چشم پوشیدند.
اندیشهٔ چپ بهعنوان یکی از ستونهای برقراری جهانبینی نوین، امروزه نیز یکبعدی به ماجرا نگاه میکند. جنایت سرمایهداری متمرکز غربی جنایت است ولی جنایت سرمایهداری پراکندهٔ شرقی، چیزی نیست که به آن پرداخته شود.
چپ موجد نگاه آنارشیستی به هنر و ادبیات است و بهجنگ با مظاهر سنت - هرچه باشد جز تعریف چپی از هنر و ادبیات- میپردازد و در ادبیات، علیه تکامل شعر کهن شمشیر میکشد ولی کنشی مستقیم علیه بُعد بیرونی نظامهای توتالیتر ندارد. چپ سرش را در برف کلمات نهان میکند و تنها هنگامی فریاد برمیکشد که خطری عافیتش را تهدید نکند. ناله میکند ولی ریز، غرولند میکند ولی زیرلب.
آنزمان که اثرات ایدئولوژی، پای به سرنوشت مردم میگذارد، «چپ» نهتنها مسؤولیت کارش را بهگردن نمیگیرد، بل، طلبکارانه بیرق مردمداری بلند میکند و البته این شگفتانگیز نیست. «چپ» هیچگاه راهی عملی برای گرداندن و روشی برای زندگی نداشته، ولی دستاندازی بلند برای ایدههای عملی دیگر بوده است.
دیدگاهها
قلمتان مانا استاد
پاسخ دهید
نگاهی دقیق و واقعبینانه به جایگاه هنرمند در تاریخ.
جالبه که یادآوری میکنه هنر همیشه بین مردم و قدرت در نوسانه.
هنرمند امروز باید کنار مردم باشه، نه فقط تماشاچی سکوت و ظلم.
پاسخ دهید