
میخانه 1
انداختی از سکه، بازار پریها را
بشمار وقتی میپرانی مشتریها را
دامن طلای در تلاطم! این همه دل را
در سادگی هم میبری واکن زریها را
یک طاقه ابر از آسمان بردار و از سَروی
سوزن کن و نخ کن تمام روسریها را
رختی بپوش از ابر و رویا و کتابی کن
آیین شوخیها و رسم دلبریها را
مقصود شو دیوان به دیوان انوریها را
از گور برخیزان به صف کن عنصری ها را
بیسکّه همسازند و همراهند و همسفره
معشوقبازیّ و شکار و مِیخوریها را
می، می بیاور هی بیاور کِی سرم داغی!
ساقی عطش دارم رها کن مشتریها را
امشب در این مِیْخانه ی بی خواب، چشمی کو
تا مثل من رنگین ببیند گچ بُریها را؟
داغم چراغم، خامشی دور از شب انگور
حالا که دارم بر سر افسر سروریها را
مستم! بده پیمانهها را پُرتَرَک دستم
لولم، ملولم، لب به لب کن آخری ها را
خوابم، خرابم، هر دو چشمم خفته در بستر
تیمار کن یارا! خمارا! بستریها را!
لب هام نمناک است و عطر بوسهام سرخ است
ساقی بیا این وَر رها کن آن وریها را