۴ سال پیش
زمان مطالعه: ۱ دقیقه
غم های بهار
«غم دِی رفته و غمهای بهار آمده است»
از کتاب «قرار نشد» / انتشارات فصل پنجم
از کتاب «قرار نشد» / انتشارات فصل پنجم
غم دِی رفته و غم های بهار آمده است
اژدها رفته و با هیبت مار آمده است
خاک کردم غم دل را نفسی تازه کنم
بیخبر بودم از آن داغ به بار آمده است
آمدم دیدن شادیّ عمو نوروزی
که سرکوچه ی ما زار و نزار آمده است
عیدمان ماهی سرخیست درون تُنگی
چه بلایی سر این ایل و تبار آمده است!؟
وطنم چهره برافروخته از پاییز است
سرخیِ سیب من از خون انار آمده است
باد پیچید به خود، گرد و غباری برخاست
ابلهان داد کشیدند سوار آمده است
مهدی فرجی
مهدی فرجی غزل شعر شعرکلاسیک شعرفارسی شعرعاشقانه شاعرانه شاعرانگی کتاب شعر ادبیات قرار نشد انتشارات فصل پنجم
دیدگاهها
باد پیچید به خود، گرد و غباری برخاست
ابلهان داد کشیدند سوار آمده است
پاسخ دهید
عیدمان ماهی سرخی ست اسیرِ تُنگی
چه بلایی سر این ایل و تبار آمده است!؟
عالیه ...
پاسخ دهید
زیباست اما راستش یکم نفهمیدمش
بهار توی اشعارتون زیاده و این باعث خوشحالی
پاسخ دهید
عالی مهدی جان
پاسخ دهید