۳ سال پیش
«غم دِی رفته و غمهای بهار آمده است»
از کتاب «قرار نشد» / انتشارات فصل پنجم
از کتاب «قرار نشد» / انتشارات فصل پنجم
غم دِی رفته و غم های بهار آمده است
اژدها رفته و با هیبت مار آمده است
خاک کردم غم دل را نفسی تازه کنم
بیخبر بودم از آن داغ به بار آمده است
آمدم دیدن شادیّ عمو نوروزی
که سرکوچه ی ما زار و نزار آمده است
عیدمان ماهی سرخیست درون تُنگی
چه بلایی سر این ایل و تبار آمده است!؟
وطنم چهره برافروخته از پاییز است
سرخیِ سیب من از خون انار آمده است
باد پیچید به خود، گرد و غباری برخاست
ابلهان داد کشیدند سوار آمده است
مهدی فرجی
دیدگاهها
باد پیچید به خود، گرد و غباری برخاست
ابلهان داد کشیدند سوار آمده است
پاسخ دهید
عیدمان ماهی سرخی ست اسیرِ تُنگی
چه بلایی سر این ایل و تبار آمده است!؟
عالیه ...
پاسخ دهید
زیباست اما راستش یکم نفهمیدمش
بهار توی اشعارتون زیاده و این باعث خوشحالی
پاسخ دهید
عالی مهدی جان
پاسخ دهید