آیا شاعران به زبان شعرشان گفتگو می‌کردند؟
۲ ماه پیش
تفاوت زبان گفتگو و زبان شعر

این ساده‌دلی است اگر گمان کنیم مردم در زمان سعدی و حافظ به همان زبان گفت‌وگو می‌کردند که سعدی و حافظ به‌آن زبان شعر می‌گفتند.

دیالوگ‌های مسخرهٔ فیلم‌ها و سریال‌های تاریخی را مگر آن‌ها که در  دورهٔ قاجار می‌گذرند، یک‌سره واگذارید. لهجهٔ سریال‌های قاجار تا پهلوی حداقل در آثار کسانی چون استاد «علی حاتمی» لهجهٔ دوران قاجار در طهران قدیم بوده و از اشعار فولکلورِ به‌جا مانده، مشخص است و این همان است که امروزه در فرهنگ‌هایی چون امثال و حکم، سخن و کوچه، لهجهٔ طهرانی نامیده می‌شود.

از پیش از یورش تازیان آن‌چه باقی‌ست زبانی دینی-حکومتی است که اتفاقاً به‌دلیل الفبای خاص ناپیوسته و پیش‌اندیشیِ فونتیک سازندگان خط، می‌توانیم تقریباً به آن زبان بخوانیم اما باز نمی‌دانیم، گویش نقاط مختلف چه‌گونه بوده است. با آن قسمت ایران باستان کار نداریم که مفصل است و آگاهی من از آن حیطه اندک.

کار ما با دوره‌ای‌ست که از آن آثار فارسی دری به‌جای مانده است؛ یعنی قرون بعد از یورش تازیان. زبان فارسی‌زبانان - به زور یا از سر جبر روزگار- با الفبای عربی درآمیخت و لهجه‌ها و گویش‌ها در این خطِ پیوستهٔ این زبان -حداقل روی کاغذ- از میان رفت اما بر زبان مردم، لهجه‌ها تاکنون دوام یافته است. البته این بدان معنا نیست که اصل لهجه‌ها از ایران قرون ماضی دست‌نخورده باقی مانده، چه، با گسترش خواندن و نوشتن ابتدا واژه‌های فارسی دری وارد لهجه‌های مادی، پارتی و پارسی شد و باصطلاح در این گویش‌ها از جنوب تا شمال تأثیر گذاشت و باعث نزدیک شدن آن‌ها به‌هم گردید. بعدها و در دوران مدرن نیز با رسانه‌هایی چون رادیو و تلویزیون لهجه‌ها؛ بیش از پیش به هم نزدیک شد.

ولی دربارهٔ قرون وسطای زبان فارسی، هرچند به‌قطع و یقین نمی‌توانیم دانست که یک فارسی‌زبان بلخی و یک فارسی‌زبان اصفهانی یا یک فارسی‌زبان از تبریز و یکی از شیراز باتوجه به این‌که حتماً باتوجه به بُعد مسافت، گویش‌ها - و در نقاط نزدیک؛ لهجه‌ها - بسیار متفاوت بوده است، چه‌گونه با یکدیگر سخن می‌گفته‌اند، ولی مطمئنیم که نقطهٔ اشتراک آن‌ها شعر و ادب فارسی بوده است.

این دربارهٔ کسانی چون قطران تبریزی و ناصرخسرو که یکدیگر را در در تبریز دیده‌اند، به‌کلی فرق دارد؛ آنان هردو به زبان ادبی- یعنی فارسی دری که در سرتاسر ایران- زبان دیوانی و نوشتاری بود، احاطهٔ کامل داشتند.

ناصرخسرو در سفرنامهٔ خود می‌نویسد:

«در تبریز، قطران‌نام شاعری را دیدم. شعری نیک می‌گفت، اما زبان فارسی نیکو نمی‌دانست. پیش من آمد دیوان منجیک و دیوان دقیقی بیاورد و پیش من بخواند و هر معنی که مشکل بود از من پرسید، با او بگفتم و شرح آن بنوشت و اشعار خود بر من خواند.»

دلیل آن‌که قطران در سخن گفتن به فارسی دری مشکل داشته این است که طبق پژوهش‌های مفصل(1) زبان قطران، پهلوی آذری بوده است، زبانی که اندکی از آن در زبان تاتی از الموت و تاکستان تا خلخال باقی مانده است. به آن زبان آذری کهن نیز می‌گویند.

اما وقتی سخن از قرون متأخرتر به‌میان می‌آید انتظار داریم که مردم نقاط مختلف زبانی واحد داشته باشند، دست‌کم اگرنه چیزی مثل «تاریخ بیهقی» که زبانی شبیه به «نامه‌های عین‌القضات».

ولی این گمان، سخت اشتباه است. دلایل متقن وجود دارد که یک فارسی‌زبان بخارا و یک فارسی‌زبان از کاشان نمی‌توانسته‌اند بدون دست‌یازیدن به زبان فارسی دری متوجه منظور یکدیگر شوند. ساده‌ترین روش، بررسی شعر فولکلور مناطق مختلف است. تفاوت بسیار گویش‌های مناطق مختلف، در این شعرها نشان این است که شاعران - نمونه‌اش قطران تبریزی- علی‌رغم این‌که به زبان فارسی دری شعر می‌گفته‌اند، گویشی مستقل داشته‌اند.

برای درک بهتر می‌توانیم شعر عامیانهٔ شاعرانی در آن دوره که از آنان اشعار فولکلور به‌جا مانده، تقریباً زبان دوران مورد بحث را بدانیم. گفتم تقریباً چون به‌هرحال، در شعر عامیانه نیز واژگان بسیاری از زبان رسمی راه یافته است، یا به صورت اصیل واژه یا به‌صورت تغییر شکل‌یافته‌اش.

مثلاً به این بیت همان آقای شاه‌داعی دقت کنید:

هرِی دَمم اَ کُشِ دل ندُی رِسُت از یار

(هر دم از گوش دل ندایی از یار به من می‌رسد)

که هر که یار مُهن دست اُهیتن از اغیار

(که هرکس یار من است از اغیار دست می‌کشد)

سعی کردم شعر ساده‌ای انتخاب کنم که امروزه -تقریباً- بتوان متوجه شد.

اما آیا سعدی، شعر به گویش شیرازی داشته است؟

آری در نسخ متقدم کلیات، یک شعر در قالب «مثلث» از سعدی آمده که برخی مصححان آن‌را به‌دلیلی که بر بنده نامکشوف است در کلیات نیاورده‌اند. از سعدی در قالب «مثلث» که شعری سه‌زبانی است - فارسی، عربی و لهجهٔ شیرازی- ابیاتی به‌جا مانده است. مثلث با بیتی عربی آغاز می‌شود:

خلیلیَّ الهوی اَشحی و أصلَح

ولکن مَن هداهُ اللهُ أفلح

(در برخی جاها «هويٰ» را «هدی» نوشته‌اند که به‌نظر می‌رسد اشتباه کاتبان بوده)

نصیحت، نیکبختان گوش گیرند

حکیمان پند درویشان پذیرند

گُش ایها دار اَغِت خاطر نِرِنْزِت

که ثخنی عاقلی ده بار اِثِنزِت

«گُش» همان «گوش» است.

«ایها» همان «این‌ها» است.

«اَغه»: دکتر واجد شیرازی(2) آن را «اگر» می‌داند.

«نرنزت» همان نرنجند است. شرح تبدیل ج به ز و ز به ج در گویش‌های پهلوی شمال و جنوب مفصل است که کسروی دربارهٔ آن نوشته است.

«ثخنی» یعنی سخنی

«اثنزت» به‌جای «بسنجد» آمده است.

معنی چه شد؟

گوش به این‌ها بدار اگر خاطرت نمی‌رنجد

که عاقل، هر سخنی را ده بار می‌سنجد

این شعر، در ادامه ابیات بسیاری به لهجهٔ شیرازی دارد.

اکنون به‌گمانم پاسخ این‌که سعدی و حافظ با زبان شعرشان سخن می‌گفته‌اند یا نه، مشخص است. اکنون می‌توانیم دانست که شاعران به گویشی که «رایج» بود شعر نمی‌سرودند. زبان شعر، زبان فخیم شعر دری بوده ولی به‌مرور تغییرات سبکی دائماً بر زبان تأثیر گذاشته و از سبکی به سبکی شاهد واژگان و اصلاحات تازه و یا کلمات «تغییر معنا یافته» هستیم. این ذات زبان است که انعطاف می‌پذیرد تا زنده بماند. با تمام این تغییرات سبکی-اقلیمی همچنان قاعده‌ای که استوار است، شعر سرودن به زبان شعر است نه زبان رایج در گفتگو.

ولی پرسشی که این‌جا ممکن است مطرح شود آن است که اگر سعدی و حافظ به گویشی جز فارسی دیوانی یا فارسی دری سخن می‌گفته‌اند، چرا به زبان فارسی دری(هرچند خاستگاه کهن آن در همان فارس بوده است) شعر گفته‌اند و ترجیح داده‌اند که مخاطب پرشمار عام را نادیده بگیرند و به مخاطب کم‌شمار خاص روی کنند؟ به عبارت ساده‌تر؛ شعر فارسی چه‌گونه میان مردمان مناطقی با گویش متفاوت، آن‌قدر مستحکم و کم‌‌غلط گسترش یافته است؟

برای پاسخ به این پرسش باید کمی در تاریخ به عقب برگردیم.

شعر فارسی(شعر به زبان فارسی دری) که خاستگاه زمانی آن طبق پژوهش‌ها، حدس‌ها و یافته‌ها به حدود نخستین حکومت‌های ایرانی چون صفاریان و طاهریان بازمی‌گردد، در خراسان بزرگ، پدید آمد و قوام گرفت. نخستین شعرها بر اوزان قصائد عربی سروده شد و به‌نظر می‌رسد که کم‌کم آن‌چه از آن اوزان، به گوش فارسی‌زبانان موزون می‌آمد، پرکاربرد شد و اصطلاحاً «جا افتاد» و آن‌چه موزون نیفتاد، لابلای اوراق کهن سفینه‌های شاعران به‌فراموشی سپرده شد یا بعد از استماع، مورد استقبال قرار نگرفت و به‌مرور دیگر بر اوراق نیز ثبت نگردید.

شعر پس از رودکی در حکومت‌های ترک‌زبان نیز اهمیت خود را از دست نداد، زیرا اولاً دیگر صورت رسمی یافته بود و ثانیاً اُمرای ترک به‌عکسِ تازیان، فارسی را با ارج نهادن بر شعر و شاعری گسترش دادند. شعر فارسی رسانهٔ اعلان شکوه آنان نسبت به حکومت‌های موازیِ فاقدِ پشتوانهٔ تاریخی و وجه تمایزی شد که آن‌ها علاقمند بودند با خلفای بغداد داشته باشند.

با یورش مغولان دربارهای باشکوه به ویرانه تبدیل شدند و شعر از خراسان به قلاع اسماعیلی و از راه قلاع اسماعیلی به جنوب ایران که در برخی نقاط از غارت مغول در امان مانده بود، رسید. شاید به همین سبب است که شاعر چندان قابل اعتنائی پیش از سعدی در فارس ظهور نکرده بود. همین نکتهٔ آخر یکی دیگر از عوامل اعجاب ما از اعجاز سخن سعدی‌ست. سعدی آن‌گونه که از اشعارش می‌توان برداشت کرد، آثار گذشتگان را خوانده بود. شاید گزافه نباشد که بگوییم در شیراز کتب بسیاری که از هجوم مغولان دربرده شده بود باعث ایجاد نهضتی شد که عرفا و شاعران بسیاری طی دوسه قرن بعد پرورش داد. شیراز دیگر بهشت وراقّان بود و کتاب‌های بسیاری طی قرن هشتم در شیراز بر کاغذهایی که وراقان شیرازی می‌ساختند برای اُمرای محلی، شاهزادگان و اشراف رونمایی شد.

باری، دو زبان نمود و نماد نوشتن و خواندن بود؛ عربی و فارسی و چون به‌خلاف گویش‌ها و لهجه‌ها، فقط شفاهی نبود، میان اهل علم و دانش گسترش یافت. اهل علم و حکومت به هر گویشی که سخن می‌گفتند، نوشتنشان خطی جز فارسی و عربی نداشت ولی آن‌چه احتمال فهم آن میان خاص و عام وجود داشت؛ شعر و ادب بود و شعر و ادب فارسی بود، خواه، عربی همچنان زبان کتاب‌های علم بوده باشد که بوده و کاربردش جز در مدارس علمیه و معدود کتاب‌های عرفا و فلاسفه ادامه داشت. فارسی زبان هنر بود. زبانی که هنر شعر بدان نوشته و خوانده می‌شد. اشعار عربی همچنان معیار خودنمائی و بروز توان شاعری بود و بس.

پس دانستیم که سعدی هم به گویش شیرازی سخن یا «ثخن» می‌گفت و به فارسی دری که میراث نیاکان ما در این مرز و بوم بود، شعر می‌گفت، می‌نوشت و دست به‌دست و سینه‌به‌سینه به دوردست‌ترین جای‌های قلمرو زبان فارسی می‌رفت:

«سعدی به پاکبازی و رندی مثل نشد

تنها در این مدینه که در هر مدینه‌ای

شعرش چو آب در همه عالم چنان شده

کز پارس می‌رود به خراسان سفینه‌ای»

و این شعر از هرجای دیگر به خراسان رفتن خود دلیلی بر مفاخره شمرده می‌شد چرا که شاعران قرون نخستینِ خراسان سرمشق و پیشاهنگ این کاروان بودند. شعر در خراسان متولد شده بود و رفتن شعر به خراسان و درگرفتن سخن و تحسین آن در آن‌ دیار، افتخاری عظیم داشت، چنان‌که احتمالاً در قرون قبل، شعر سست نیز در خراسان به تمسخر گرفته می‌شد:

«وه که چه خنده زنند بر من و تو کودکان

اگر کسی شعر ما سوی خراسان برد»

جمال‌الدین عبدالرزاق

اشارهٔ تأکیدیِ پراکنده شدن شعر سعدی در جاهای دیگر نیز نشان از اهمیت تولید شعر خوب در شیراز می‌دهد:

حسن تو نادر است در این عهد و شعر من

من چشم بر تو و همگان گوش بر منند

(1)رجوع شود به کتاب زبان فارسی در آذربایجان/ انتشارات بنیاد افشار

(2)مقالاتی دربارهٔ زندگی و شعر سعدی/ انتشارات امیرکبیر

دیدگاه‌ها


محمد شریف صادقی

درود. مثل همیشه عالی بود استاد گرامی👌👌👌👌

پاسخ دهید