از کتاب «میخانهٔ بیخواب» / انتشارات فصل پنجم
پیش از من و تو و پدران تو، سالها-
آنسو تر از خیال و گمان تو، سالها-
پیش از تمام اینهمه جنبندهٔ دوپا
بوده زنی درست بسان تو سالها.
میبرده از تمامیِ مردانِ شهر، دل
طوری که ابروانِ کمان تو سالها
«شیرین» و «تلخ» داشته در کندوی دهان
«نیش» و «عسل» چنانکه زبان تو سالها
دنبال او نگاه کسی موج میزده
مانند چشم من نگران تو سالها
هماسم تو، شبیهِ تو، انگار سایهات
میزیسته به نام و نشان تو سالها
حالا هم از هنوزِ جهان میرسد به گوش
ناقوسِ ممتدِ ضربانِ تو سالها
انگیزهٔ توالی و نظم طبیعت است
میزانِ شانههای جوانِ تو سالها
بر برگها وزیده بهار تو سالها
در رنگها دویده خزانِ تو سالها
در صلح و جنگهای زمین نقش اول است
آرامش تو و هیجان تو سالها
در اورشلیم و تاجمحل از دو سوی شرق
بانگ نماز بوده اذان تو سالها
انگار پشت پردهٔ دربارها هنوز
بر شانههاست تخت روان تو سالها
ده قرن پا به پای غزل عمر کردهای
در سبک ها دمیده بیان تو سالها
این زن تو نیستی و تویی، موج میزند
ایهام مطلق جریان تو سالها
در نسخهها و حافظهها صبر کرده است
تا آمدن به بطن زمان تو سالها
این زن تویی که بین دو قطب جنون و عشق
چیزی نبوده جز نوسان تو سالها
«فرهاد»ها و «بیژن»ها خاک خوردهاند
تنها و گنگ در چمدان تو سالها
با غدههای بدخیمش رشد کرده است
در مغز شعر من سرطان تو سالها
من با سیودو حرف به آهنگ میکشم
زیبایی تو را به زبان تو سالها
تو قطرهقطره خون مرا گوش میکنی
پس جاری من و شریان تو سالها
از خاطرت بهسادگی اما نمیروم
دیگر پر از من است جهان تو سالها
مهدی فرجی
سلام استاد همیشه عزیز
یه سوال:
شما هدفت چیه از دیونه کردن ما با این شعرهای بی نظیر.
همیشه بنویس لطفا. همیشه ی همیشه
یکی از امید به زندگی های ما غزل های شماست.
پاسخ دهید