از کتاب «میخانۀ بیخواب» / انتشارات فصل پنجم
من برکهای حقیر شدم، رود نیستم
امروز آن که باب دلت بود نیستم
حیف از طلا که خرج مطلّای من کنی
دیگر در این معامله پر سود نیستم
در شعلهام جسارت "بَرد و سلام" نیست
"ویل" عذابم آتش نمرود نیستم
من شاعرم چه سود که "سعدی" نمیشوم
من "مهدی"ام دریغ که موعود نیستم
من بر صلیب مُردم و دیگر نمیدمم
باور بکن ستارهی داوود نیستم
دیگر گذشت دورهی بالا نشینیام
خاکسترم به آتش تو، دود نیستم
می سوزم و نمی شنوی، بیش از این مخواه
این شعله بی صداست، نی و عود نیستم
بگذار و بگذر از من و بگذار بگذریم
من دیگر آن که باب دلت بود نیستم
مهدی فرجی
دیدگاهها
شعر های شما واقعا زیبا هستن...
رقص قلم زیبایی دارین...
موفق باشین..
پاسخ دهید
سلام. شعرهایتان را بسیار دوست دارم.
فقط چرا این قدر زمینه ی این جا سیاه و تیره است.
خواندن مطالب چشم را اذیت می کند.
شرمنده از این اظهار نظر و موفق باشید....
پاسخ دهید
بسیاااار عالی.
پاسخ دهید
حرفی ندارم معرکه ان فقط همین
پاسخ دهید
من شاعرم چه سود که "سعدی" نمی شوم
من "مهدی" ام دریغ که موعود نیستم
عااااااااااااااالی
پاسخ دهید
kheili khub amma kash kamtar az talmih estefade beshe
پاسخ دهید
سلام. شعرهاتون اذیتم میکنه. از بس که فوق العاده س، منو یاد یه نامرد میندازه...
عالی مینویسید... ولی کاش منو یاد اون نمینداخت...
پاسخ دهید
داری موعود شعر میشوی...
پاسخ دهید
يرخي اشعارتان واقعا زيباست كتاب "شب بي شعر" فوق العاده ست
پاسخ دهید