شعر، کشف است یا خلق؟
«میلان کوندرا»ی رماننویس، جایی از قول «یان اسکاسل، شاعر بزرگ چک» میگوید: «شاعران شعرها را اختراع نمیکنند. شعر، جایی آن پُشت، پَسَلههاست. مدت درازی آنجا بودهاست، شاعر فقط آن را کشف میکند.» (1)
این جمله بیشتر از اینکه به آن وجهِ اغراق شده و الهامگونۀ شعر اشاره داشته باشد به نظر من نقش شعر را در مقایسه با دیگر انواع هنرهای کلامی از منظری دیگر متمایز میکند. یعنی اگر بخواهیم تئوری الهام و ارتباط با ماوراء را که در مدل فکری بعضی ملل، شاخصهی شاعران میدانستند با واقعیتنگری مدرن، نفی کنیم، دستِکم میتوانیم شعر را نوعی کشف قلمداد کرده و آنچه شاعر، دیگران را در شعر بدان رهنمون میشود نقطهی مقابل اختراع یا حتی صناعت بپنداریم.
او میگوید شاعر چیزی را خلق نمیکند، نمیسازد، بلکه آن را از هستیِ ناممکن به هستیِ ممکنِ ما میآورد و رازگشایی میکند. شاعر، مقلدی است هوشیار و البته چیرهدست که تصویری دور و دیر از همین جهان را که دیگران قادر به درک شکلِ رمزآلودِ آن نیستند جلوی چشم ما میآورد، ساده میکند و نشانمان میدهد.
ما در مقابل یک شعر خوب - خیلی خوب- ناگهان در ذهنمان جرقه میزند و بر زبانمان میآید که: «آفرین»! این است که بعد از شنیدن هر شعری از این دست فوراً ممکن است با خود بگوییم «ای کاش من این شعر را میگفتم» یا «میخواستم بگویم». امّا برعکس، بهنظر من گاهی قضیه کمی از این پیچیدهتر است.
تصویر و مضمونی که اغلب ما در مقابله با مثلاً غزل «حافظ» با آن روبروییم، هیبتِ خارقالعاده و ناشناختهای نیست که شگفتی و بُهتِ ما را از دیدنِ رمزگشایی نمایشِ ناآشنایی برانگیزاند ، شعر او بیشتر، حقیقتِ سادهای است که رمزگذاری شده است. باز سادهلوحانه است که تصوّر کنیم کار شاعر همیشه رمزگذاری تصاویر و مضمونهاست، اینطور نیست که اگر باشد، حاصلش با طراحیِ معمّا فرقی ندارد.
شاعر رمزی میگذارد و رمزی میگشاید، گرهی میزند و گرهی باز میکند و در تداومِ این حرکت، تافتهی جدابافتهای میسازد که با نمایش نقش و نگارِ آن، تقلید هنرمندانۀ هستیِ واقعی را به تماشا میگذارد. چیزی مثل قالیِ کاشان یا نقاشیِ سقفِ نمازخانۀ سیستین در واتیکان! هر دو تقلیدِ هنرمندانۀ طبیعت است، هرکدام به زبانی و ردشده از فیلتر ذهنی کاشف امّا خلّاق.
در قدیم به این بازنمایی هستی، «محاکات» میگفتند و طبق همان مدل فکری ماورایی عقیده داشتند که حرکت افلاک و سیاره ها دارای نظم و حساب ویژه ای است و موسیقی و شعر، بازخورد زمینی این حرکات هماهنگ است:
پس حکیمان گفته اند این لحن ها
از دوار چرخ بگرفتیم ما
بانگ گردش های چرخ است این که خلق
می سرایندش به تنبور و به حلق
(مولانا)
این بازنمایی اگر هم حقیقتِ فرضی داشته باشد نیازمند ابزاری برای بیان است، بهرحال آنچه در ذهن بماند و در بیان هنری نیاید ملاکی برای تعیین سطح پیدا نمیکند، دیده و شنیده نمیشود و ارزشیابی نمیگردد. شاعر باید ابتدا آنچه در ذهن دارد در قالب کلام بیاورد و بچیند و این نیازمند تبحّر است. پس این میان خلقی باید اتفاق بیفتد و شاعرِ کاشف، شاعرِ خلّاق شود. خلّاق نه ازآن جهت که آفریدۀ تازهای بهوجود بیاورد، این شعر، قبلاً هم بوده است اما نه به این صورت و فرم تازه. همانکه همه میبینند او میبیند و از صافیِ ذهنش عبور میدهد و حالا وقت آن است که آنچه او میبیند همه ببینند.
شاعر به کمک تواناییِ چینشِ کلمات است که پازل شگفتانگیز خود را به سرانجام میرساند و این فرایند از عهدۀ هر مقلِدی بر نمیآید، پس این میان بهواسطۀ ابزاری به نام «واژه»، خلقی هم اتفاق افتاده است. شاعر، هم کاشفِ یک اثر است هم خالقِ آن.
هم کشف و هم خلق میکند و از این منظر میتوان آخرِ جملۀ «یان اسکاسل» را اینطور اصلاح کرد: «... اما شاعر فقط آن را کشف نمیکند، کشفش را آنگونه که ما ندیدهایم میآراید تا ما را شگفتزده کند.»
مهدی فرجی
(1)کلاه کلمنتیس/ ترجمۀ احمد میرعلایی
روزنامه اعتماد/ ضمیمه کرگدن/ 22 دی 1394
دیدگاهها
تا به حال اینجوری به شعر نگاه نکرده بودم. فکر میکنم تازه الان فهمیدم شعر و شاعر یعنی چی؟!
پس شاعری باید خیلی سخت و حساس باشه. واقعا خسته نباشید
پاسخ دهید
درود جناب فرجی تعریف کامل و جامع ایی از شعر بوداز خوانش ان لذت بردم
پاسخ دهید
درود
شعر
چون دخترکی
فاحشه اما بکر است
پاسخ دهید