۴ سال پیش
زمان مطالعه:
۱ دقیقه
بر شانهى تو
«بر شانهی تو صبح سحر برنخاستن»
غزل منتشر نشده
غزل منتشر نشده
بر شانهی تو صبح سحر برنخاستن
چيزيست چون پرندگى و پر نخواستن
تا شانههاى چون تو زنى هست نيستم
حلاجِ بد سليقگىِ سر نخواستن
در خصلت كدام درخت است، بىخزان
پيراهنى ز برگ سبکتر نخواستن
اى شبروِ كوير به سوى سراب صبح!
نا آشنا به سيرىِ ديگر نخواستن
میخوانمت به خويش بدون گريزگاه
عقل است و خيرخواهتر از شَر نخواستن
چشمت دروغگوست! بياموز بعد از اين
تمرين خواستن نكند در نخواستن
موسايىِ تو عامل فرعونى مناست
معجز كن اى تفرعُن "باور نخواستن"
مهدی فرجی
غزل
شعر
شعر کلاسیک
شعر فارسی
شعر ناب
شعرعاشقانه
کتاب شعر
ادبیات
شاعرانگی
اشعار عاشقانه
شاعران معاصر
ادبیات کلاسیک