تاوان آتش
۳ سال پیش
«عمری مرا به حسرت دیدن گذاشتی‌»
از کتاب «شب بى شعر» | انتشارات نيماژ

عمری مرا به حسرت دیدن گذاشتی‌

بین رسیدن و نرسیدن گذاشتی‌

 

یک آسمان پرندگی‌ام دادی و مرا

در تنگنای «از تو پریدن‌» گذاشتی‌

 

وقتی که آب و دانه برایم نریختی‌

وقتی کلید در قفس من گذاشتی‌

 

امروز از همیشه پشیمان‌تر آمدی‌

دنبال من بنای دویدن گذاشتی‌،

 

من نیستم‌... نگاه کن‌، این باغ سوخته‌

تاوان آتشی ست که روشن گذاشتی‌

 

گیرم هنوز تشنه‌ی حرف تواَم ولی 

گوشی مگر برای شنیدن گذاشتی‌؟

 

آلوچه‌های چشم تو مثل گذشته‌اند 

اما برای من دل چیدن گذاشتی‌؟

 

حالا برو، برو که تو این نان تلخ را

در سفره‌ای به سادگی من گذاشتی

 

 

 

مهدی فرجی

دیدگاه‌ها


زهرا

بسیار فوق العاده بود.
سپاس بابت قلم زیبایتان

پاسخ دهید

nazir

من پير شدم دير رسيدي خبري نيست ...
عالي بود

پاسخ دهید

نرگس

همیشه باید یکی باشه..
که دنیاتو از هم بپاشه
یکی که همه زندیگت شه
وتا پلک زدی...رفته باشه

پاسخ دهید

مریم اسلامی

بودی و آب و دانه برایم نریختی
حتی کلید در قفس من گذاشتی

فقط یه دیدگاهه...ممنون

پاسخ دهید

ژاله رسولی

سپااس
فقط نان تلخ! برام سواله
مگه نان تلخ وجود داره؟

پاسخ دهید