۸ ماه پیش
۰۴:۲۸ قبل از ظهر
مثنوی بازگشت
«آمدی، شادی و ماتم به سراغم آمد»
از کتاب «قرار نشد» / انتشارات فصل پنجم
آمدی، شادی و ماتم به سراغم آمد
خنده و گریهی تواَم به سراغم آمد
آمدی مثل همان سال نبودی دیگر
ميوهی نورس من! کال نبودی دیگر
آمدی «نو شده» هرچند کهنتر شدهای
ای فدای قد و بالای تو... زنتر شدهای!
شیطنت رفته و افسونگری آموختهای
خواندهای شعر مرا، شاعری آموختهای
جای آن چشم، که گور پدرِ آهو بود
لانهی مضطربِ فاختهیی ترسو بود
دختری رفت که اخم و غضبش شیرین بود
زنی آمد که لبِ خندهزنش غمگین بود
دختری بست به بازوی درختی، تابی
زن سرازیر شد از سُرسُرهی بیتابی
قلعهی زخمی در حال فرودی انگار
پُل تنباخته در بستر رودی انگار
گُلِ پژمردهی ناکامِ قراری شاید
دستِ آشفتهی مستی به قماری شاید
بنشین از منِ بیحوصله شعری بشنو
قدرِ یک لحظه از آن فاصله شعری بشنو...