شوق پرکشیدن است در سرم، قبول کن
دلشکستهام اگر نمیپرم قبول کن
اینکه دورٍ دور باشم از تو و نبینمت
جا نمیشود به حجم باورم، قبول کن
از من، از منی که یک کبوترم قبول کن در اتاق رازهای تو سرک نمیکشم
بیش از آنچه خواستی نمیپرم، قبول کن قدر یک قفس که خلوتت به هم نمیخورد
گاه نامه میبرم میآورم، قبول کن
گفتهای که عشق ما جداست، شعرمان جدا
بیتو من نه عاشقم، نه شاعرم، قبول کن
آب...
وقتی آب اینقدر گذشته از سرم
من نمیتوانم از تو بگذرم، قبول کن مهدی فرجیدیدگاهها
این شعر فوق العاده زیباست...
پاسخ دهید
فوق العاده است
فوق العاده قشنگ بود
پاسخ دهید
من واقعا با خوندن شعراتون ب اوج میرسم.
پاسخ دهید
نمیدونم برای اینکه یه شعرو بفهمی باید حتما شاعر باشی یا اینکه در اون حس و حال رو تجربه کرده باشی, من شاعر نیستم ولی بعد از خوندن این شعر خیلیییی حس خوبی دارم
پاسخ دهید
اوج احساس های عاشقانه
دست مریزاد شاعر خوبم
پاسخ دهید
هر چه هستي باش اما كاش...
در انتخاب تصاوير دقت مي كرديد تا برخي همچو من، ميتوانستيم همچنان در خيالاتمان فكر كنيم كه شما كلمات بلند را براي بيان مفاهيم كوتاه استخدام نمي كنيد.بابت سروده هاي خوبتون،فقط خوباشا!ممنون
پاسخ دهید
خیلی عالی بود
پاسخ دهید