خوش است با همه، از هر زبان، روايت عشق
ولى روايت آن چشم مهربان خوش تر
شهريور که تمام شود حسين منزوى شصت و هشت ساله مىشود، دريغ که مرگ، او را عزيز کرد!
و مرگ همه را عزيز مىکند.
انگار اصلا و ابدا او نبوده که روزگارى بيرون انجمن هاى ادبى در خلوت و سکوت، تنها مى نشست و آقايان تريبون هاى موروثى آبائى را دوقبضه به خانه پدرى مى بردند.
اين کتاب بيست و چندسال پيش چاپ شده و تا زنده بود هنوز مى شد چاپ اولش را از کتابفروشى هاى انقلاب خريد همانطور که من خريدم.
مرگ، طرفه حکايتيست، حالا کجاست که ببيند ناشران براى چاپ آثار منحصر شده اش سرودست مى شکنند و شاعران براى همخاطرگى با او مسابقه مى دهند؟ شانسى که منوچهر نيستانى پس از مرگ هم نداشت
. راستى کسى از خالق غزل "از دست رفيقان چه بگويم گله يى نيست" خبرى دارد؟
تنهاست مثل همه آنها که از حنجره تغزل سرودند و شاعرى را به پول خوشمزه ترانه سازى و پست هاى دولتى نفروختند.