غزل قهوه‌خانه 2
۳ سال پیش
«باز کن در را‏، دوچشمِ پرشراب آورده‌ام»
از کتاب «میخانهٔ بی‌خواب» /  انتشارات فصل پنجم

باز کن در را‏، دوچشمِ پرشراب آورده‌ام
از سرِ کوهِ بلند تاک‏، آب آورده‌ام

 

آنقَدَر داغم که آتش نیست....نورم را ببین!
شعله را خاموش کن! من‏، آفتاب آورده‌ام

 

میزهایت را به چایِ تیره نازیبا نکن
خمره‌ای آبستنِ انگورِ ناب آورده‌ام

 

پلک‌ها را می‌پراند، چشم‌ها را می‌بَرد
داروی بیداری و جادوی خواب آورده‌ام

 

سوره‌هایم جام‌ها وآیه‌هایم جرعه‌هاست

وحی نازل از ازل دارم کتاب آورده‌ام

 

قهوه‌چی! دیوانه می‌گویی به من، اما مگر ـ
حال تو خوب است و من حال خراب آورده‌ام!؟

 

بد حسابی کرده‌ام، دستم ولی امشب، پُر است
صبر کن لب تر کنم حرف حساب آورده‌ام

 

من سَرم داغ است و مستی در دلم قُل می‌زند
جام آتش روی قلیان شراب آورده‌ام

 

قهوه‌چی! من خنده‌های مشتری‌های تو را
پشت در با گریه ساعت‌هاست تاب آورده‌ام...

 

 

مهدی فرجی

 

 

دیدگاه‌ها


قهوه‌چی! من خنده‌های مشتری‌های تو را
پشت در با گریه ساعت‌هاست تاب آورده‌ام...

به‌به...عالی

پاسخ دهید