در وا شد و پاشيد نسيم هيجانش ...
۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۴
۹۴۳۷ بازدید
۱۸ دیدگاه
در وا شد و پاشيد نسيم هيجانش
تا نبض مرا تند کند با ضربانش
تقويم ورق خورد و کسی از سفر آمد
تا دامنه ها برد مرا نام ونشانش
پيشانی او روشنی آينه و آب
بوی نفس باغچه می داد دهانش
هر صبح، اميد همهء چلچله ها بود
گندم گندم سفرهءدستان جوانش
با اينهمه انگار غمی داشت که می ريخت
از زاويهء تند نگاه نگرانش
يک زلزلهء سخت تکانيش نميداد
يک شعر ولی زلزله ميريخت به جانش
انگار دو دل بود همانطور که«ساراي»
بين «اَرس» وحشی وجبر«سبلانش»
طوفان شد و من برگ شدم رفتم ورفتيم
افتادم و افتاد غمی تلخ به جانش
ميخواست بهاری بشوم باز ، که جاداد
پاييز و زمستان مرا در چمدانش
¤¤¤
در واشد و اورفت همانطور که يکروز
در واشدو پاشيد نسيم هيجانش
دسته بندی ها
اشعار

مهری خسروحودی
۵ سال پیش
علي اسدي
۵ سال پیش
روح الله دارا
۵ سال پیش
ناهید میعادی
۵ سال پیش
عاطفه
۵ سال پیش
طبایی
۵ سال پیش
طبایی
۵ سال پیش
عليرضا
۵ سال پیش
علیرضا
۵ سال پیش
م.اردلی
۵ سال پیش
محمد
۵ سال پیش
یک شاعر
۵ سال پیش
marzie
۵ سال پیش
marzie
۵ سال پیش
مریم..
۵ سال پیش
مینا
۴ سال پیش
آقای خط
۳ سال پیش
علیرضام
۲ سال پیش