غم دِی رفته و غم های بهار آمده است
۱۲ شهریور ۱۳۹۳
۵۸۱۱ بازدید
۵ دیدگاه
غم دِی رفته و غم¬های بهار آمده است
اژدها رفته و با هیبت مار آمده است
خاک کردم غم دل را نفسی تازه کنم
بی¬خبر بودم از آن داغ به بار آمده است
آمدم دیدن شادیّ عمو¬نوروزی
که سرکوچه¬ی ما زار و نزار آمده است
عیدمان ماهی سرخی¬ست اسیرِ تُنگی
چه بلایی سر این ایل و تبار آمده است!؟
وطنم چهره برافروخته از پاییز است
سرخیِ سیب من از خون انار آمده است
باد پیچید به خود، گرد و غباری برخاست
ابلهان داد کشیدند سوار آمده است
دسته بندی ها
اشعار

بیتا فرزین
۶ سال پیش
محمد امین کاویانی
۵ سال پیش
ارماک کیانی
۵ سال پیش
علی
۴ سال پیش