كفشهايم كجاست؟ میخواهم بیخبر راهی سفر بشوم
۲۳ مرداد ۱۳۹۳
۷۹۱۸ بازدید
۱۲ دیدگاه
كفشهايم كجاست؟ میخواهم بیخبر راهی سفر بشوم
مدتی بیبهار طی بكنم دو سه پاييز دربدر بشوم
خستهام از تو، از خودم، از ما؛ «ما» ضمير بعيدِ زندگیام
دو نفر انفجار جمعيت است پس چه بهتر كه يك نفر بشوم
يك نفر در غبار سرگردان، يك نفر مثل برگ در طوفان
میروم گم شوم برای خودم، كم برای تو درد سر بشوم
حرفهای قشنگ پشت سرم آرزوهای مادر و پدرم
آه خيلی از آن شكستهترم كه عصای غم پدر بشوم
پدرم گفت: «دوستت دارم، پس دعا میكنم پدر نشوی»
مادرم بيشتر پشيمان كه از خدا خواست من پسر بشوم
داستانی شدم كه پايانش مثل يك عصر جمعه دلگير است
نيستم در حدود حوصلهها، پس چه بهتر كه مختصر بشوم
دورها قبر كوچكي دارم بیاتاق و حياط خلوت نيست
گاهگاهی سری بزن نگذار با تو از اين غريبهتر بشوم
دسته بندی ها
اشعار

hani
۶ سال پیش
روح الله دارا
۶ سال پیش
علیرضا گل کار
۶ سال پیش
علی اکبر امامی
۶ سال پیش
رسپینا
۶ سال پیش
رسپینا
۶ سال پیش
نرگس
۶ سال پیش
فرشید مسگرانکریمی
۶ سال پیش
محمدعلی جهادیده
۶ سال پیش
چشم انتظار
۶ سال پیش
کامیاب
۲ سال پیش
حمید شیخییان.فرهاد
۳ سال پیش